evry thing
درباره وبلاگ


آدما از جنس برگند . گاهي سبزند ، گاهي پائيزن و زردند . زمستون ديده نميشن . تابستون سايبون سبزند. آدم ا خيلي قشنگن . حيف كه هر لحظه يه رنگند

پيوندها
ღღدختر دوست داشتنیღღ
sababella
کولی عاشق
lo0o0o0o0ve for ever
گروه t.A.T.u.
no pains , no gains
طرفداران مایلی سایرس
دوستت دارم
TOPTARINHA
evry thing
من یک دخترم
طرفداران اشلی بیان تو!!!!
Alone violet
۩۞۩ ما دوتا قندون ۩۞۩
افسون سکوت
*** چرند و پرند ***
عکس و مطالب عاشقانه.
خوش گذروونی
گروه دوچرخه سواری مرند 1
گروه دوچرخه سواری مرند
اخبار متنوع
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان evry thing و آدرس hearse.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 710
بازدید ماه : 1019
بازدید کل : 112279
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 86
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
arvin

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : arvin

این شعر رو از طرف دوستم برای عشقش می نویسم . البته این دوستم خودش هم عشق منه حالا این حرفا رو وللش  بریم سر اصل مطلب:

 

 

ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم

 

من ... ححححن ..ن.. حححن

 

بی خود از خود شوم و راهی میخانه شوم

 

من ... ححححن ..ن.. حححن

 

آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب

 

من ... ححححن ..ن.. حححن

 

نه دگر یار شناسم نه دگر جام شراب

 ححححن ..ن.. ححححححححححن

 

 نوشین تو رو خدا این دوست منو اینقدر اذیت نکن می ترسم اینم مثل من از غم عشق دیونه بشه حالا دیگه از ما گفتن بود .

 

امیدوارم خوشت بیاد عشق من

 

 
شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, :: 17:25 :: نويسنده : arvin

 

برای من بهتر است که تنها باشم. تنهای تنها.

وقتی که حجم بی کسی هایم را هیچ حضوری پر نمی کند.

 وقتی کسی نیست که بتواند نشان تنهایی را از چهره ام بزداید.

 پس بهتر است که تنها باشم.چرا خودم را گول بزنم؟

 تا کنون آن کس که می خواهم را نیافته ام و شاید هرگز نیابم.

ما این دلیل خوبی نیست برای آن که بخواهم

 عمرم را زندگی ام را با کسانی بگذرانم که دوستشان ندارم.

و ترجیح می دهم تنها بمانم .

 ترجیح می دهم تنها باشم به جای آنکه اطرافم پر از انسان هایی باشد که

بودنشان با نبودنشان فرقی نداشته باشد...و حتی نبودنشان بهتر از بودنشان باشد.

تنهایی دلیل خوبی نیست و

ترجیح می دهم تا آخر عمر تنها بمانم.............

 
جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, :: 17:47 :: نويسنده : arvin

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

 

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و

 آموزندس...

 

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>



ادامه مطلب ...
 
جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, :: 17:44 :: نويسنده : arvin

به روي گونه تابيدي و رفتي


مرا با عشق سنجيدي و رفتي


تمام هستي ام نيلوفري بود


تو هستي مرا چيدي و رفتي


كنار اتظارت تا سحر گاه


شبي همپاي پيچك ها نشستم


تو از راه آمدي با ناز و آن وقت تمناي مرا ديدي و رفتي


شبي از عشق تو با پونه گفتم


دل او هم براي قصه ام سوخت


غم انگيزست توشيداييم را


به چشم خويش فهميدي و رفتي


چه بايد كرد اين هم سرنوشتي ست


ولي دل رابه چشمت هديه كردم


سر راهت كه مي رفتي تو آن را به يك پروانه بخشيدي و رفتي


صدايت كردم از ژرفاي يك ياس


به لحن آب نمناك باران


نمي دانم شنيدي برنگشتي


و يا اين بار نشنيدي و رفتي


نسيم از جاده هاي دور آمد


نگاهش كردم و چيزي به من نگفت


توو هم در انتظار يك بهانه


از اين رفتار رنجيدي و رفتي


عجب درياي غمناكي ست اين عشق


ببين با سرنوشت من چها كرد


تو هم اين رنجش خاكستري را


ميان ياد پيچيدي و رفتي


تمام غصه هايم مقل باران


فضاي خاطرم را شستشو داد


و تو به احترام اين تلاطم


فقط يك لحظه باريدي و رفت ي


دلم پرسيد از پروانه يك شب


چرا عاشق شدي در عجيبي ست


و يادم هست تو يك بار اين را


ز يك ديوانه پرسيدي و رفتي

...
...
...
 
چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 11:16 :: نويسنده : arvin

Can I say I love you today?

If not, can I ask you again tomorrow?

And the day after tomorrow?

And the day after that?

Coz I’ll be loving you every single day of my life.

میتونم  امروز بهت بگم دوستت دارم ؟؟اگه نه ..میتونم فردا بهت بگم یا پس فردا؟؟یا روزهای بعد؟؟

واسه این که من هر روز از زندگیم تو رو دوست دارم

 

 

 
چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 10:54 :: نويسنده : arvin

دیدی تاحالا کسی رو دوس داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟

دلت نمیاد شیشه دلش رو با سنگ زخم زبون بشکنی ؟

دلت نمیاد ازش پیش خدا شکایت کنی.حتی اگه بره و همه چیزو با خودش ببره......

حتی اگه از اون فقط های های گریه های شبونه مونده باشه

و عطر اخرین نگاهش.......

حتی اگه بعد از رفتنش پیچک دلت به شاخه ی نازک تنهایی تکیه کنه....!

هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسی از کنارت رد میشه که بوی عطرش رو میده چه

حالی میشی...!!

   بر میگردی و به اون رهگذر نگاه میکنی تا مطمئن بشی خودشش نبوده....!

 

 

 
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : arvin

تو میدانی..!

که من از تمام نعمت های این دنیا،

آنچه را که پذیرفته ام و دوست میدارم؛

تنهایی ست...

تنهایی؛

این نگهبان سکوت...

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

هرگز حسرتی در هیچ کجای دنیا اینگونه یکجا جمع نمیشود که در همین سه واژه کوتاه:

                  "او   دوستم   ندارد....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : arvin

0000000000000000000000000000000
0000000000000000000000000000000
0000000777770000000777770000000
0000077777777700077777777700000
0000777777777770777777777770000
0000777777777777777777777770000
7777770000ولنتاین مبارک۰۰۰۰۷۷۷۷۷۷۷
۰۰۰۰۰۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۰۰۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۷۷۷۷۷۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۷۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

.

.

.

به علت حضور گشت ارشاد در مراسم ولنتاین ، مراسم دیدار خواهران و برادران

بصورت جدا در دو نوبت صبح و بعد از ظهر انجا میگردد !

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 17:10 :: نويسنده : arvin

دوستی مثل ایستادن روی سیمان خیسه ، هرچه بیشتر بمونی جای پاهامون محکم تر میشه

و اگر رفتیم جای پاهامون برای همیشه میمونه . .

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : arvin

ازبهار پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت تازه شکفته ام نمی دانم
از تابستان پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت فعلا در گرمای وجودش غرقم نمی دانم از پاییز پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت در هزار رنگ ان رنگ باخته ام نمی دانم از زمستان پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت سرد است وبی رنگ از مادر پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت یعنی هرکه در این خانه است از پدر پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت یعنی تو
از خواهر پرسیدم عشق یعنی چه؟ گفت هنوز به ان نرسیدم
شبی از ماه پرسیدم عشق یعنی چه؟ شرمگین و خجل خود را در اغوش اسمان پنهان کرد شبی دیگر از ماه پرسیدم عشق یعنی چه؟ ماه با چهره ای باز و خندان گفت یعنی مهتاب 
برای دیدن چشمات ثانیه شماری
 
می کنم واسه لمس کردن دستای گرمت بیقراری می کنم

برای اینکه طاقت دیدن نگاتو داشته باشم روزی صد بار نگاهتو تجسم 
می کنم واسه جبران روزایی که بدون تو تنها بودم لحظه شماری می کنم

تا بغلت کنم و بگم بهترین لحظات زندگی ام لحظات با تو بودن است

 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : arvin

 

 به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت

زیبا خطاب کند نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت


Who calls you back when you hang up on him

کسی که دوباره با تو تماس بگیرد حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی

who will stay awake just to watch you sleep

کسی که بیدار خواهد ماند تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند

wait for the guy who kisses your forehead

در انتظار کسی باش که مایل باشد پیشانی تو را ببوسد[حمایتگر تو باشد]

who wants to show you off to world when you are in your sweats

کسی که مایل باشد  حتی  در زمانی که درساده ترین لباس  هستی تورا به دنیا نشان دهد

who holds your hand in front of his friends

کسی که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگیرد

wait for the one who is constantly reminding you how much

he cares about you and how lucky he is to have you

در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد توبیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی

و نگران توست و چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد

wait for the one who turns to his friends and says that’s her

در انتظار کسی باش که زمانی که تو را می بیند به دوستانش  بگوید اون خودشه

[همان کسی  که می خواستم]

 

 
شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 17:25 :: نويسنده : arvin

 
شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 17:24 :: نويسنده : arvin

 

رز زيباييست پس دوستم دارد

ندارد چون هيچ وقت برايم رز نخريد

پر پرش مي كنم رز را

دوست دارد مرا

دوست ندارد مرا

دوست دارد مرا

ندارد اگر نه رهايم نمي كرد

دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد! است

ندارد اگر نه رهايم نمي كرد

دارد اگر نداشت به سراغم نمي آمد

ندارد چون از ابتدا قصدش رفتن بود

دارد اگر قصد رفتن داشت چرا از ابتدا آمد ؟

ندارد خودت خوب مي داني

دارد چون جوابم را ندادي

ندارد ، آمد كه بسوزاند دلت را !

دارد اگر نداشت چكار به دلم داشت ؟

ندارد ، دل سوزاندن عادتش بود !

دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد ، است

ندارد ، نوبتي هم باشد دوستت ندارد

دارد ، چون دل به دل راه دارد

ندارد ، خودت را گول نزن ، دل هم به دل راه ندارد

دارد . . .

ندارد . . .

دارد . . .

ندارد . . .

 

چه داشته باشد چه نداشته باشد مهم نيست

به هر حال من دوستش دارم

 

 
شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 17:23 :: نويسنده : arvin

 

به هم که مي رسيم سه نفريم. من و تو و بوسه.


از هم که جدا مي شويم چهار نفريم : تو و تنهايي و من و عذاب...!


من از قصه ي زندگي ام نمي ترسم . من از بي تو بودن , به ياد تو زيستن و تنها از خاطرات گذشته تغذيه

کردن مي ترسم.


اي بهار زندگي ام! اکنون که قلبم مالامال از غم زندگيست , اکنون که پاهايم توان راه رفتن ندارد , برگرد!!


باز هم به من ببخش احساس جاودانه دوست داشتن را . باز هم آغوش گرمت را به سويم بگشا.


بگذار در آغوشت آرامش بدست آورم.!!!


بدان که قلب من شکسته! بدان که روحم از همه دردها خسته شده است!


اين را بدان که با آمدنت غم براي هميشه مرا ترک خواهد کرد!

 
شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : arvin

 
شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 16:46 :: نويسنده : arvin

"بر سنگ مزارم بنویسید که آشفته دلی خفته دراین خلوت خاموش

آری بنویسید که او زاده ی غم بود و زغم ها ی جهان گشته فراموش"


****


"در حسرت دیدار تو آواره ترینم"


****

گر چه من دیگر نمیبینم تو را ای بی وفا

همدم یکدانه ام ای نازنین  محبوب من

تا ابد یاد تو را در سینه پنهان می کنم

خاطراتت را در این غمخانه مهمان می کنم

****


"هر چه خواستم مردم بفهمند آنها فقط خندیدند(چارلی چاپلین)"

****

"در زیر چشمانت خانه کرده ام پلک بر هم نزن خانه خرابم می کنی"

****


"با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه

با خبر باش که من غرق گناهم هر شب"

****

"من در این خلوت خاموش سکوت

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم"

****


"دانی ز میوه ها چرا سیب نکوست               نیمی رخ یار است و نیمی رخ دوست"

 
شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, :: 10:27 :: نويسنده : arvin
 
 
 
 
 
 
اول از همه برايت آرزو مي كنم كه عاشق شوي
 و اگر هستي ، كسي هم به تو عشق بورزد،
  و اگر اينگونه نيست ، تنهاييت كوتاه باشد،
   و پس از تنهاييت ، نفرت از كسي نيابي.
 
 
 
 
 
آرزومندم كه اينگونه پيش نيايد...
 اما اگر پيش آمد ، بداني چگونه به دور از نااميدي زندگي كني.
 
 
 
 
 
برايت همچنان آرزو دارم دوستاني داشته باشي،
 از جمله دوستان بد و ناپايدار...
 برخي نادوست و برخي دوستدار...
  كه دست كم يكي در ميانشان بي ترديد مورد اعتمادت باشد.
 
 
 
 
 
و چون زندگي بدين گونه است،
برايت آرزومندم كه دشمن نيز داشته باشي...
 نه كم و نه زياد . . . درست به اندازه،
 تا گاهي باورهايت را مورد پرسش قرار دهند،
  كه دست كم يكي از آنها اعتراضش به حق باشد...
   تا كه زياده به خود غره نشوي.
 
 
 
 
 
و نيز آرزومندم مفيد فايده باشي ، نه خيلي غير ضروري...
 تا در لحظات سخت،
  وقتي ديگر چيزي باقي نمانده است،
   همين مفيد بودن كافي باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.
 
 
 
 
 
همچنين برايت آرزومندم صبور باشي،
 نه با كساني كه اشتباهات كوچك مي كنند...
 چون اين كار ساده اي است،
  بلكه با كساني كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذير مي كنند...
  و با كاربرد درست صبوريت براي ديگران نمونه شوي.
 
 
 
 
 
اميدوارم اگر جوان هستي،
 خيلي به تعجيل رسيده نشوي . . .
 و اگر رسيده اي ، به جوان نمايي اصرار نورزي ،
                                                    و اگر پيري تسليم نااميدي نشوي . . .
چرا كه هر سني خوشي و ناخوشي خودش را دارد و لازم است
بگذاريم در ما جريان يابد.
 
 
 
 
 
به علاوه اميدوارم پول داشته باشي ، زيرا در عمل به آن نيازمندي . . .
 و سالي يكبار پولت را جلو رويت بگذاري و بگويي:
  « اين مال من است » ،
   فقط براي اينكه روشن كني كدامتان ارباب ديگري است!
 
 
 
 
 
و در پايان ، اگر مرد باشي ، آرزومندم زن خوبي داشته باشي . . .
 و اگر زن باشي شوهر خوبي داشته باشي ،
  كه اگر فردا خسته باشيد ، يا پس فردا شادمان ،
   باز هم از عشق حرف برانيد تا از نو آغاز كنيد . . .
 
 
 
 
 
اگر همه اين ها كه گفتم برايت فراهم شد ،
 ديگر چيزي ندارم برايت آرزو كنم . . .
 
 
 
 
 
ويكتور هوگو


 
جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : arvin

آنهایی که تهرانِ پیش از انقلاب را به یاد دارند زن سرخ‌پوش اطراف میدان فردوسی را دیده‌اند. زنی بزک‌کرده، لاغراندام، با قامتی متوسط، صورتی استخوانی که گذر عمر و ناگواری روزگار شکسته‌اش کرده بود. همه چیزش سرخ بود: کیف و کفش و جوراب و دامن و پیراهن و تل سر و بغچه‌ی همیشه‌دردستش و این اواخر روسری و عصایش.
تهرانی‌ها نام «یاقوت» بر او گذاشته بودند و خود نیز چنین دوست داشت. سال‌ها ــ می‌گویند بیست سی سال ــ هر روز،
صبح تا شب، ساکت و آرام در حوالی میدان فردوسی ایستاده بود. اگر این حرف راست باشد، من جزو آخرین کسانی بودم که او را دیده‌اند.
چنان به اطراف میدان نگاه می‌کرد که گویی همین لحظه کسی که منتظرش بوده از راه می‌رسد. بیش‌تر او را در ضلع شمال شرقی میدان، اول خیابان فیشرآباد (قرنی امروز) می‌دیدم. همان‌جایی که امروز پاساژی ساخته‌اند. به پایین میدان نگاه می‌کرد. همه می‌گفتند جفای معشوقی که از او خواسته بود با لباس سرخ بر سر قرار بیاید و قالش گذاشته بود او را برای همیشه سرخ‌پوش و خیابان‌نشین کرده بود. آدم‌ها را یکی‌یکی نگاه می‌کرد مگر یکی از آن‌ها همانی باشد که باید. گاهی که خسته می‌شد روی سکوی مغازه‌ها می‌نشست. مغازه‌دارهای اطراف با او مهربان بودند و به او چایی یا غذا می‌دادند. بعضی گفته‌اند ره‌گذران به او پول هم می‌دادند و من خود این را ندیدم، ولی می‌دیدم که گاهی لات‌ها و کودکان ولگرد و گدا سربه‌سرش می‌گذاشتند و او ناچار به جای دیگری از میدان می‌رفت.
اسطوره‌ی تهران بود. همیشه ساکت بود و حرف نمی‌زد و اگر مسعود بهنود مصاحبه با او را در کاستی منتشر نکرده بود، امروز صدایش را نداشتیم. سپانلو در منظومه‌ی خانم زمان او را به یاد تهران آورد:
 
 
 

«بدان سرخ‌پوشی بیندیش
که عمری مرتب به سروقت میعاد می‌رفت
و معشوق او را چنان کاشت
که اکنون درختی‌ست برگ و برش سرخ».
 
 
 
 
 
و فرشته و سوسن، همان زمان، در ترانه‌ای از زبان او خواندند:
 
 
«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی
دیگه هر چی تو دنیاس دارن رنگ خیالی
تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی
تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی
بی تو غمگینم از این فاصله‌ی سال و زمونا
تا تو برگردی می‌شم دود و می‌رم تو آسمونا
اون نگاه گرم تو یادم نمی‌ره
بوسه‌ی بی‌شرم تو یادم نمی‌ره... ».
 
 
 

 
 
فیلمی درباره‌اش ساختند و گاهی هنوز از زبان پیرمردها و پیرزن‌ها حرف‌هایی می‌توان شنید،‌ ولی کم‌تر کسی با خود او حرف زده بود. ...
آخرین باری که دیدم شد سال‌های 60 یا 61 بود و گویا همان سال‌ها ناگهان یک روز دیگر نیامده بود و دیگر نیامد. اسطوره‌ی تهران گم شد و دیگر او را هیچ‌کس ندید...
سال‌هاست که از ناپدیدشدن او گذشته است. اما تهران او را فراموش نخواهد کرد. همان‌طور که دیگر اسطوره‌هایش را فراموش نمی‌کند. ...
 
 

 
 
او آ‌ن‌ کلید گم شده عشق بود
و عشاق آنچنان که در رم چند سکه‌ای در چشمه‌ای می‌‌افکنند،
در لندن شب‌های کریسمس را در میدان ترافارگار میگذرانند،
در فرانسه و در بوردو در خم‌های بزرگ شراب پا می‌‌کوبند،
در آفریقا رقصی تا صبح بر پای درخت مقدس میکنند
و در همین تهران خودمان به توپ مرواری دخیل می‌‌بستند و به چنارهای پیر امامزاده ها،
در اینجا چند تومانی در کفّ او نذر عاشقان بود.
اما اینک نیست.
شهری چون تهران که در هر خانه اش دیوان حافظی  بر رپ است، بی‌ عشق که نمی‌‌زید.
پس او کجاست؟
 
مبادا در این هیاهو شهر، بی‌ عشق بماند.
 
 

 
 
 
بانوی سرخ‌پوش اسطوره‌ی عشق روزگار ما بود. ...
 
 
 
... می‌توان روز تولدش را یافت و این روز را روز عشق نامید و در آن روز همه‌ی عاشقان جفت‌جفت یا یکی‌یکی با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه‌ی عاشقان گمنام و نامدار و به یاد معشوق خود و به حرمت
خودِ‌ عشق گل سرخی بر گِردی میدان بنهند. می‌توان این‌گونه انسانی فرهنگ‌سازی کرد.
این سالم‌ترین اسطوره‌ای است که از دل همین مردم و کاملاً طبیعی ساخته شده. ...
 
 
 
معینی کرمانشاهی  ترانه ای  بنام  تو شهری  که تو نیستی  خیابون شده خالی  که فرشته اجرا  کرده    را برای این زن سرخپوش میدان فردوسی خوانده است
وهمچنين گزارش رادیو درباره ناپدید شدن یاقوت در سالهای ۶۱-۶۲ و بخشهایی از مصاحبه مسعود بهنود با او در سال ۱۳۵۵ پيوست شده است
 
آن زن آمد به انتظار
با گلی سرخ
که نشانی بود
از عشق
و او
که بنا بود نشانه را دریابد
هرگز نیامد
و زن را
که عاشق بود
بر جای گذاشت تنها
زن از بی‌پایانی انتظار
دیوانه شد
شهره‌ی شهر!
 
 
 
 
 
دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : arvin

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت

پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه که نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

 
دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : arvin

از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

 

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

 

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

 

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

 

دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم

 

دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا

 

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

 
یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, :: 10:38 :: نويسنده : arvin

این شعرسهراب هم تقدیم به همه اونایی که صدای فاصله هاروشنیدن

 چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
 چه قدر هم تنها
 خیال می کنم
 دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی..........
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
 اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

ماهی تنها

و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه
گیاه است
 و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه وصل ممکن نیست
 همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
 وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
 حرام خواهد شد

 و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
 و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
 صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
 و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر

 همیشه عاشق تنهاست
 و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
 و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
 و خوب می دانند
 که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود...

 
یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, :: 10:33 :: نويسنده : arvin

کلام عشق (زیباترین مقاله در مورد عشق حتما بخوانید و از دست ندهید)

 

 

 

عشق حقیقی مثل روح است ، افراد زیادی درباره ی آن صحبت می کنند ، ولی تعداد معدودی آن را دیده اند .
کلید قلب ، زندگی و روح من ... همه در دستان اوست . او مالک آن است فقط باید کلید را بچرخاند و بگذارد تا با تمامی شور و عشقم او را در بر گیرم.

 

زندگی را بی عشق سپری کن غم بزرگی است . اما این تقریبا برابر است با غمی که زندگی را ترک کنی بدون اینکه به کسی که عاشقش هستی بگویی که دوستش دارید .

 

گاهی در جستجوی چیزی هستید که نمی توانید آن را ببینید .
گاهی قلب چیزی را می بیند که چشم ها قادر به دیدن آن نیستند .
عشقی را داشتن و آن را از دست دادن بهتر از این است که هرگز عشقی نداشته باشی .

 

 

کلام عشق (زیباترین مقاله در مورد عشق حتما بخوانید و از دست ندهید)


 

کلام عشق (زیباترین مقاله در مورد عشق حتما بخوانید و از دست ندهید)



اگر زمانی که به تو می اندیشم ، تک گلی بود ، می توانستم تا ابد در باغ افکارم قدم بزنم .
در عشق افتادن مردم به گردن قوه ی جاذبه ی زمین نیست .
در تو خود را گم می کنم ، بی تو خود را باز می یابم و دوباره به دنبال گم شدن ...
عشق مانند ساعتی شندی است که با قلب لبریز و با مغز تهی می شود .
هر کدام از ما چون فرشته ای با یک بال است . و تنها زمانی قادر به پرواز خواهیم بود که در آغوش هم باشیم .
عشق عشق است ، از بین نمی رود .
کسانی وارد زندگی ما می شوند و به سرعت بیرون می روند . افرادی برای لحظه ای کوتاه می آیند و جای پایشان بر روی قلب ما باقی خواهد ماند و ما هرگز دیگر آن فرد قبلی نخواهیم بود .
مرد با چشم هایش عاشق می شود و زن با گوش هایش .
عشق ورزیدن ، خود درس زندگی است .
لذت عشق زمانی است که آن را نثار می کنی بیشتر از زمانی است کهن دریافتش می کنی .
طریق دوست داشتنی هر چیز این است که بدانی ممکن است آن را از دست بدهی .
قسمتی از وجود تو در من رشد کرده و ، تو خواهی دید ، تو و من برای همیشه ، هرگز از هم جدا نخواهیم شد .
شاید در مسافت ولی در قلبمان هرگز .
عشق با چشم هایش نمی بیند بلکه با فکرش می بیند از این رو خدای عشق بال زد و تار یکی را ترسیم کرد .
بهتر است منفور باشی به خاطر چیزی که هستی تا محبوب باشی به خاطر چیزی که نیستی .
بعضی از انسانها برای بدست آوردن عشق می میرند و بعضی برای از دست دادن آن .
عشق مانند غنچه گل سرخ است ، می تواند پر از شکوفه شوئد یا به آرامی بمیرد .
عشق مانند غنچه گل سرخ است ، می تواند پر از شکوفه شود یا به آرامی بمیرد .
همانطور که به زیبایی تو خیره شده ام ، با خود می اندیشم ، هرگز فرشته ای را دیده ام که در ارتفاعی چنین پایین پرواز کند .
کلمات دلنشین مانند شانه ی عسل هستند ، روح را حلاوت می بخشند و به جسم سلامتی می دهند .
بیا و بگذار تا صبح از عشق لبریز شویم ، بیا خود را با عشق تسکین دهیم.
چرا تلفظ عباراتی نظیر « خداحافظ » ، « پوزش می خواهم » و « دوستت دارم » چنین راحت است ، اما بیان کردنشان بسیار دشوار ؟
عشق ، اشتیاقی شدید برای شدیدا دوست داشته شدن است .
عشق فرشته ای است در لباس هوس ...
هرگز نمی توانیم کسی را که به او لبخند نزده ایم از ته دل دوست داشته باشیم .
آتشی که عشق روشن می کند بسیار بیشتر از سردی و خاموشی ای است که تنفر به بار می آورد .
هر لحظه ای که صرف عشق ورزیدن نشود ، به هدر می رود .
عشق طریق مخصوص به خود را دارد .
نمی توانم به تو نشان بدهم که دوستت دارم . زمان این را نشان خواهد داد .
ازدواج زمانی کامل می شود که هر دو نفر به این باور برسند که به چیزی بیشتر از شایستگی خود رسیده اند .
اگر چیزی را دوست داری ... بگذار برود اگر به سوی تو بازگشت واقعا می خواهد که مال تو باشد .
عشق واقعی همچون زیارت است . وقتی اتفاق می افتد که بدون برنامه ریزی قبلی طلبیده شود ولی کمیاب است زیرا اکثر مردم برنامه ریزهای ماهری هستند .
اگر بتوانم مانع شکستن یک قلب شوم ، زندگی ام بیهوده نبوده است .
عشق را بشناس تا شادی را بشناسی . بدون عشق ، شادی وجود ندارد .
زیبایی را با چشمانی زیبا بین می توان دید .
دو نیمه ، شانس کمی دارند اما با پیوستن ... بله ، آن ها کامل می شوند ... اما پیوستن دو انسان کامل یعنی زیبایی ، یعنی عشق .
دوری با عشق همان می کند که با با زبانه های آتش ، عشق کم مایه را خاموش می کند و عشق را شعله ور تر .
علاج تمام کجروی ها ، نادانی ها و جنایت ها ... عشق است .
هر چیز زیبا و جذاب خوب نیست ولی هر چیز خوبی ، زیباست .
عشق ترکیبی از یک روح در قالب دو تن است .
تحمل دوری خیلی چیزها برای من آسان است ، اما تحمل دوری تو نه .
عشق ناپخته م یگوید : من تو را دوست دارم زیرا به تو نیاز دارم . عشق پخته می گوید : من به تو نیاز دارم زیرا دوستت دارم .
هر کجا که عشق هست زندگی هست .
جایی که ما به آن عشق می ورزیم خانه است . خانه ای که شاید پاهایمان آن را ترک کند ولی قلبمان هرگز .
توانایی بیان اینکه چقدر کسی را دوست داری عشق است اما اندک
عشق ، هیچ محدودیت و پشیمانی نمی شناسد .
عشق فقط از سه حرف تشکیل شده که معانی بسیاری در پشت این حروف نهفتهاست .
عشق زمانی واقعی است که از قلب انسان برخیزد نه زمانی که بر زبان جاری شود .
تا زمانی که دل شکسته نشوی عشق را نخواهی آموخت .
به ندای قلبت گوش کن ، زیرا از حقیقت آگاه است .
در شب تاریک زندگی به تنهایی قدم می زنم ، تو شمع من هستی ، نور درخشان من !
عشق ورزیدن زمانی است که دیگر هیچ بهانه ای برای تنفر نداشته باشی.
آهنگ ، ترانه ای بدون کلام است و مرگ ، زندگی ای بدون عشق .
اگر واقعا عشق را یافتی ، به آن پرواز بده و رهایش کن . اگر خودش ماندن را انتخاب کرد ، به این معناست که عشق واقعی تو همان است .
عشق غیر قابل پیش بینی است . نمی دانی چه زمانی خواهد آمد .
عشق ، مهار ناشدنی است و همچنین کسی که در دام عشق گرفتار شده .
عشق ، سازی است که نوای دوستی سر می دهد .
اگر بعد از سال ها تو را ملاقات کنم ، چگونه باید به استقبال تو بیایم ؟
بودن یعنی عشق و عشق تو ، یعنی بودن .
فروش عشق حقیقی هرگز آرام نخواهد گرفت .

 

اگر بخواهید به قضاوت اشخاص بنشینید زمانی برای دوست داشتن انها نخواهید داشت.
امروز تو را بیشتر از دیروز ولی کمتر از فردا دوست دارم.
گر خودت را دوست نداشته باشی چگونه می توانی دیگران رادوست بداری؟

 

 

کلام عشق (زیباترین مقاله در مورد عشق حتما بخوانید و از دست ندهید)



 

 


عشق حقیقی انجاست و به دنبال هیچ کسی نیست پس برو و ان را دریاب.
هرچه بیشتر عاشق باشی هم بیشتر ازار می بینی و هم بیشتر لذت می بری.
عشق مانند یک الا کلنگ پر فرازونشیب است.تورابه مسیر دیگر منحرف نخواهد کرد وبا تمام فرازو نشیب هایش به مقصد خواهد رساند.
قلب یک زن اقیانوسی از رازهاست.
با تو بودن مثل قدم زدن در صبحی بسیار روشن است بی گمان شور تعلق به انجا را دارم.
عشق بسیار شبیه یک کرگدن است کوته نظر و عجول. اگر نتواند راهی پیدا کند ان را خواهد ساخت.
وقتی مرد جوانی شکایت می کند که زنی قلب ندارد علامت مطمئنی است که ان زن قلبش را ربوده است.
عشق مانند بیسکویت ترد است که اسان ساخته میشود و اسان میشکند.
می توان در یک ان عاشق شد.رها شدن از عشق است که زمان می طلبد.
عشق یعنی هیچگاه نگویی(پشیمانم).
عشق همچون سنگ ثابت و همیشگی نیست بلکه همچون نان است که هر روز باید از نو ساخته شود.
قبل از عاشق شدن بیاموز چگونه در برف بدوی بدون اینکه ردپایی از خود بر جای بگذاری.
عشق-چگونه چنین کلام کوچکی معنایی چنان بزرگ دارد؟
کسانی که عشقی ورای دنیا دارند نمی توانند از ان جدا باشند. هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق.
وقتی کسی را دوست داری به او بگو فریاد بزن فورا و در همان لحظه بگو وگرنه تو را پشت سر خواهد گذاشت.
معشوق کسی بودن یعنی زندگی برای همیشه در قلب او.
عشق مانند جنگ است اسان شروع می شود و دشوار پایان می پذیرد.
عشق حقیقی ابدی است.
عشق...مانند شن روان است.اگر به ان چنگ بزنید از میان دستان شما خواهد لغزید. به ارامی پیمانه ای از ان بردارید تا روح شما را لبریز کند.
تنها عشق من از تنها تنفرم پدید امده است.
به من نگو چرا که همیشه ان را شنیده ام چیزهای زیادی برای نفرت وجود دارند ولی چیزهای بیشتری برای عاشق شدن.
شهوت برخاسته از ذهن است عشق برخاسته از قلب و روح.
عشق غذای روح است.
عشق مانند پیتزا است وقتی خوب است واقعا خوب است وقتی که بد است باز هم تا حدودی خوب است.
امروز عشق بورز تا هرگز دیروزت خالی نباشد.
زمانی که مرا بوسیدی متولد شدم وقتی که مرا ترکم کردی مردم ودر دو هفته ای که مرا عاشقانه دوست داشتی زندگی کردم.
من از عشق تو به چه چیزی خواهم رسید؟(( به عشق تو))
عشق واقعی را فقط می توان در چشمهای انسان عاشق دید. عشق نمی تواند حسد و غرور یا تشویش و نگرانی باشد عشق همان چیزی است که در اعماق قلب تو یافت می شود و اشتیاق کسی را دارد که قلب او نیز مشتاق توست.
خدا عشق است.
عشق عمل بی پایان بخشش است. یک نگاه محبت امیز که عادت می شود.
با خودت و با عشق صادق باش.
صدای یک بوسه به بلندای صدای گلوله ی توپ نیست اما انعکاس ان مدت زیادی باقی خواهد ماند.
از زمانی که تو را ملاقات کردم *ما*نسبت به * تو*یا* من* سحر امیز تر شده است.
عشق لحظه ای است که تا ابد می ماند.
بزرگترین درس زندگی را بیاموز عشق: فراموشی و بخشش.

 

 

کلام عشق (زیباترین مقاله در مورد عشق حتما بخوانید و از دست ندهید)


 

 
چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, :: 1:56 :: نويسنده : arvin

 یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام
 
داد...
 
اون یه

 
آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با
 
یه دیوار شیشه ای دو قسمت
 
کرد.

  
تو یه

 
قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت
 
و در قسمت
 
دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد
 
علاقه ی ماهی بزرگه
 
بود
 .

  
ماهی
 
کوچیکه تنها غذای ماهی
 
بزرگه بود و دانشمند به اون  غذای دیگه
 
ای نمی داد... او برای  خوردن ماهی کوچیکه بارها و
 
بارها به طرفش حمله می کرد،
 
اما هر بار به یه دیوار نامرئی می
 
خورد.  همون
 
دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد
 
علاقش جدا می  کرد.

  
بالا خره

 
بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک
 
منصرف شداون باور کرده بود که
 
رفتن به  اون طرف
 
آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار
 
غیر ممکنیه.

  
دانشمند
 
شیشه ی وسط  رو
 
برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز
 
کرد، اما ماهی بزرگه هرگز به سمت
 
ماهی کوچیکه حمله نکرداون هرگز
 
قدم به سمت  دیگر
 
آکواریوم نگذاشت.
  
می دونین
 
چرا؟

  
اون دیوار
 
شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی
 
بزرگه تو ذهنش یه
 
دیوار شیشه ای ساخته بود.
  
یه دیوار
 
که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی
 
سخت تر
 
بود
  
اون دیوار

 
<

 
یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, :: 22:42 :: نويسنده : arvin

چرا خدایان فکر می کنند 

که عشق، 

مثل نگاه آدم

که گاه گاه ،

بی اختیار و

بی هوا

برسرخی سیب حواء

می افتد

گناه ست !.

 
یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, :: 22:35 :: نويسنده : arvin

 

 

تیز دوم، تیز دوم تا به سواران برسم ـ نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم.

 

خوش شده ام خوش شده ام پاره ی آتش شده ام ـ خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم.

 

خاک شوم خاک شوم تا زتو سر سبز شوم ـ آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم.

 

عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا ـ در دل کفر آمده ام تا که به ایمان برسم.

 

رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود ـ خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم.

 

هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا ـ من همگی درد شوم تا که به درمان برسم.

 
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 23:27 :: نويسنده : arvin

داشت فکر می کرد . به بی وفایی هایی که می دید . به خیانت های اطرافش ! اما باورش نمی شد . یعنی اون هم ...

جای اشک از چشماش خون می اومد . دلش به حال خودش می سوخت . بد بختی از این بیشتر ؟

فکر می کرد دوسش داره ! باز هم دروغ شنیده بود .. بیچاره !!!

سرش رو بین دستاش پنهان کرد . بازم اشک ریخت . اما اینبار فقط برای خودش ...

تو دلش تکرار می کرد ... باز هم گول خوردی ... باز هم فریبت دادن ... لیاقت نداشت ... نه ... نه ...

بی کار نموند . رفت و پای ظرفشویی ایستاد . شیر آب رو باز کرد .

آخیش ... حالا با خیال راحت می تونم گریه کنم !!!

 
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 23:13 :: نويسنده : arvin

 

هیچ صیادی از جویی حقیر که به گودالی می ریزد مروارید ی صید نخواهد کرد.

 

 

 

 

 

انسان های بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می کشد و پنهان است ، دلی که میخندد و آشکار است.

 

 

 

 

 

 

هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن

 

 

 

 

 

 

 

بسیار دور از هم قد کشیده‌ایم . هر یک بر فراز صخره‌ای بلند و دره‌ای عمیق؛ میانمان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد. 

 

 

 
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 23:0 :: نويسنده : arvin
معلم پای تخته داد ميزد
صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسيها
لواشک بين خود تقسيم می کردند
وآن يکی در گوشه‌ای ديگر «جوانان» را ورق می زد.
برای اينکه بيخود های‌و هو می کرد و با آن شور بی‌پايان

تساويهای جبری را نشان می‌داد
با خطی ناخوانا بروی تخته‌ای کز ظلمتی تاريک
غمگين بود
تساوی را چنين بنوشت : يک با يک برابر است
از ميان جمع شاگردان يکی‌برخاست
هميشه يک نفر بايد بپاخيزد...
به آرامی سخن سر داد
:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است

نگاه بچه‌ها ناگه به يک سو خيره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسيد : اگر يک فرد انسان ، واحد يک بود
آيا يک با يک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگين فرياد زد آری برابر بود
:و او با پوزخندی گفت
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پايين بود؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه می‌داشت بالا بود
وآن سيه چرده که می ناليد پايين بود؟
اگر يک فرد انسان واحد يک بود
اين تساوی زير و رو می شد
حال می‌پرسم يک اگر با يک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می‌گرديد؟
يا چه‌کس ديوار چين‌ها را بنا می‌کرد؟
يک اگر با يک برابر بود
پس که پشتش زير بار فقر خم می‌گشت؟
يا که زير ضربه شلاق له می‌گشت؟
يک اگر با يک برابر بود
پس چه‌کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟

 

:معلم ناله‌آسا گفت

:بچه‌ها در جزوه‌های خويش بنويسيد
.......يک با يک برابر نيست

 

 
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 22:56 :: نويسنده : arvin
من  هر شب

 

اشک هایم را

میانِ پر های تشنه ی بالشتک ِمعصوم

پنهان می کنم

تا مادر نبیند

         پریشانی ام را ...

من  هر صبح

خود را در خانه جا می گذارم

و لباسهایم را

راهی خیابان های شهر

و روی بومِ  رنگ باخته ی لب هایم

با مداد قرمز ِکودکی هایم

                          طرح یک لبخند ....

من  امروز

خودم را تا کردم

و گذاشتم لای جزوه هایم

تا ماشین حساب ها

                      غم هایم را حساب کنند...

من  آنروز

رخوت دست هایم را

در آتش دستان تو سوزاندم

و حالا همچون مترسک بی دست مزرعه ی گندم

چشم به آسمان دوختم

تا خدا برایم بگرید...

 

 

 

گاه نفرت زیباترین حسی ست

که ناجی تر از یک فرشته

زندگی را به تو

و تورا به زندگی باز می گرداند ...

 
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : arvin

کــاج به تلاوت مرگ بر حنجره ی اره آشنا بود....

 

عمری سایبان بود دلهای عشاق را

اکنون سر بریدندش

تا روی کاغذ ها

                کفن های مطهر کاج ها

                                      از عشق بنویسند....

اینگونه کنند با عاشقان...

 

چه زیباتر از طعم ملس باران بر ذائقه ی تلخ زمین؟؟؟....

 

 
شنبه 9 بهمن 1389برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : arvin

تو تب کرده ای میان هذیان های من

من خوابهایم را پاشویه می کنم

                                  و به خاطراتمان قرص فراموشی....

باید شال گردنت را

همان شال گردن خاکستری را

در اشکهایم بخیسانم

                            و روی پیشانی ات

و تبخیر می شود رد شاخه های انگشت من

                                                             از رج رج گره ها....

آرام بخواب

              من تا صبح بیدارم

و لکه های سرخ حضورم را

                           می زدایم از پیراهنت...

بخـــــواب

کسی DNA دستانم را

از زیر ناخن های تو استخراج نخواهد کرد

بیدار که شدی هیچ به یاد نخواهی آورد

                                                    حتی رفتنم را.......

 

عشقت را کُشتم . دنبال جنازه اش هم نیا...

 
جمعه 8 بهمن 1389برچسب:, :: 23:19 :: نويسنده : arvin

میـ ـدونم مـ ـ ـنو نمیخـ ـوای          نمیخـ ـوای پیشـ ـ ـم نمیـای
 ☼     میـ ـدونم چشـ ـماتو بستی          زدی عـهـ ـدتو شکـ ـستـ ـی

    ☼       یــــ ـاد وقتـ ـی بـ ـد نبـ ـودی          واسه خـ ـوبـ ـی سـد نبودی
      ☼       یـــ ـاد بـــــ ـارون و تـ ـن تـ ـو          درد دلـ ـهـ ـای مـــ ـن و تـــ ـو
             ☼       لحـ ـظه هــای بـ ـا تـ و بودن          گـ ـریـ ـ ـه بـ ـا تـ ـ ـو نـ ـبـودن
                    ☼       مـ ـا اون نـ ـم نـ ـم بـ ـ ـارون          یـ ـاد گــلـ ـهـ ـای تـ ـو گلـدون
                           ☼       یـــــ ـاد اون غـ ـم قـ ـدیمـی          یـ ـاد اون یـ ـار صمیمـــــــ ــی
                                  ☼       وقـ ـتی گفـ ـتی مهـ ـربـونم          هـ ـمـ ـه بــ ـ ـ لات بــه جـونم
                                       ☼       وقـ ـتی گفـ ـتی منـ ـو داری          دیـ ـگه هیـ ـچ غمــ ـی نـداری
                                            ☼       تــــــ ـازه آخـ ـرش کـه رفتی          رفـ ـتنی کـ ـه بـ ـر نگـ ـشتـی
                                             ☼    ○ مـ ـنو بی کس جا گذاشتی          تـ ـ ـو قفـ ـس تنهــا گذاشتی ○
                                                 <«-----------------------------                -----------------------------»>
                                             ☼   ○ غـ ـ ـم تــو در بـ ـه درم کـرد          عشـ ـق تو خـ ـاکسـ ـترم کرد ○
                                           ☼       ولـی هیـ ـچ وقتـ ـی ندیدی          گریـ ـه هـ ـامـ ـو نـ ـشنـ ـیدی
                                     ☼       تـ ـو نـ ـدیـدی حـ ـال مـ ـارو          حـ ـ ـال عـ ـاشـ ـــــقـ ـای زارو
                                 ☼       آخــرش قصـ ـه تموم شـ ـد          عمـ ـر من بـود که حـ ـروم شد
                            ☼       بـ ـرو دیـ ـگه مهـ ـربـ ـونـ ـم          ولـ ـی باز بـ ـ لات بـ ـه جـ ـونم
                        ☼       نــ  ـمیخوام دلـ ـت بگیـ ـره          گـ ـر چـ ـ ـه ایـ ـن دلم اسیـ ـره
                   ☼       بـرو خوشبخت شی الهی          آخـرش نشـ ـه سـ ـیـــ ـاهـ ـی
               ☼       بـرو منـ ـهم دیـ ـگه میـ ـرم          راه تـ ــ ـازه ای مـ ـیـ ـگـ ـیـ ـرم
            ☼       دیـ ـگه رو گـ ـل نمیخـ ـندم           راه قلـ ـبـ مـ ـو مـ ـیـ ـبـ ـنـ ـدم
            ☼   تـ ـ ـا که یـ ـک روزی بمیرم          یـ ـه گـ ـوشه آروم بـ ـگـ ـیـ ـرم

           اون زمون نیای تو پیـ ـشم          نشی باز تـو قــوم و خیـ ـشم

 
پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:, :: 23:37 :: نويسنده : arvin

چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقتو دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه کرد زل بزنی. بجای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی احساس کنی که هنوزم دوستش داری.

 

چقدر سخته دلت بخواد سرت رو به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوارش همه ی غرورت له شده.

 

چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بهش بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری و حاضری براش بمیری

 

 
پنج شنبه 7 بهمن 1389برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : arvin

عجب صبری خدا دارد !

 


Iran_Eshgh

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم، همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی برروی یک گرد ویرانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم، نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم نه طاعت میپذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان، سبحه صد دانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و دیوانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اکر من جای او بودم بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان، سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی ، تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد، گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم. که میدیدم مشوش عارف و عامی، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم؟ همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، و گرنه من بجای او چو بودم ،یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

عجب صبری خدا دارد!

 

عجب صبری خدا دارد!

 
چهار شنبه 6 بهمن 1389برچسب:, :: 1:26 :: نويسنده : arvin

عاشق                           عاشق تر


نبود در تار و پودش           دیدی گفت عاشقه عاشق


@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@


امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه  ، تموم خونه دیدار این خونه


فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم


عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت


نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش


حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای


سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ،   دیگه ساعت رو


طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی


باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ،   دیگه آشفته


بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از


رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت


گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم


گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو


به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری


گفتم که تو می دونی،سرخاک


تو می میرم ، ولی


تا لحظه مردن


نمی گیرم


دل از


 تو

 
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : arvin

 

 

love is wide ocean that joins two shores

 

 

عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد

 

 

 

life whithout love is none sense and goodness without love is impossible

 

 

زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن

 

 

 

love is something silent , but it can be louder than anything when it talks

 

 

عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر خواهد بود

 

 

 

love is when you find yourself spending every wish on him

 

 

عشق آن است که همه خواسته ها را برای او آرزو کنی

 

 

 

love is flower that is made to bloom by two gardeners

 

 

عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند

 

 

 

love is like a flower which blossoms whit trust

 

 

عشق گلی است که در زمین اعتماد می روید

 

 

 

love is afraid of losing you

 

 

عشق یعنی ترس از دست دادن تو

 

 

 

no matter what the question is love is the answer

 

 

پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد

 

 

 

when you have nothing left but love than for the first time you become aware that love is enough

 

 

وقتی هیچ چیز جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافیست

 

 

 

love is the one thing that still stands when all else has fallen

 

 

زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند

 

 

 

love is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it

 

 

 عشق مثل هوایی است که استشمام می کنیم آن را نمی بینیم اما همیشه احساس و مصرفش می کنیم و بدون آن خواهیم مرد

 

 


 
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : arvin

 

..:: معنی دوستی ::..

Think about this for a minute...

 

 

یک دقیقه به نکات زیر فکر کنید...

 

 


If  I happened to show up on your doorstep crying, Would you Care?
 اگر روزی گریان منو دم در خونه ات دیدی اصلا اهمیت میدی ؟

 

 


If  I called you and asked you to pick me up because something
happened, Would you come?
 اگر بهت زنگ بزنم بگم بیا دنبالم برام یه اتفاقی افتاده آیا میایی ؟

 

 


If  I had one day left, to live my life; Would you be a part of that last day?
اگر فقط یکروز از زندگیم باقی مونده باشه دلت میخواد که تو هم بخشی از
اون آخرین روز باشی ؟

 

 


If  I needed a shoulder to cry on, Would you give me yours?

 

 

اگر برای گریه کردن به شونه هات نیاز داشته باشم میذاری روی شونه ات گریه کنم ؟

 

 

 

Do you know what the relationship is between your two eyes?

 

 

میدونی رابطه بین دوتا چشمات توی چیه ؟

 

 

 

They blink together, they move together,  they cry together, They see
things together and they sleep together,
 با هم پلک می زنند، با هم حرکت می کنند، با هم گریه می کنند، همه چیز
رو با هم می بینند و با هم می خوابند.

 

 


But they never see each other… that's what friendship is. Life Is
lonely without FRIENDS.

 

 

اما هرگز نمی تونند همدیگرو ببینند، این همان معنای دوستی است.

 

 

زندگی بدون دوست یعنی تنهایی

 


 
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:54 :: نويسنده : arvin

 

Iran_Eshgh

 

 

 

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند


رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد


و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند


سکوت سرشار از سخنان ناگفته است


از حرکات ناکرده


اعتراف به عشق های نهان


و شگفتی های بر زبان نیامده


در این سکوت حقیقت ما نهفته است


حقیقت تو و من

 

٭٭٭

 

 

 

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم

که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند

گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود

برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد

و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است

سخن بگوییم

٭٭٭

 

Iran_Eshgh

 

 

 

جویای راه خویش باش از این سان که منم

در تکاپوی انسان شدن

در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را

آزادی را

خود را

در میان راه می بالد و به بار می نشیند

دوستی ای که توانمان می دهد

تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری

این است راه ما

تو و من

٭٭٭

 

Iran_Eshgh

 

 

 

در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است

داستانی ، راهی ، بی راهه ای

طرح افکندن این راز

راز من و راز تو ، راز زندگی

پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است

٭٭٭

 

Iran_Eshgh

 

بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِ خویش سخن ساز می کنیم

اما در همه چیز رازی نیست

گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

سکوتِ ملال ها از راز ما سخن تواند گفت

٭٭٭

 

(مارگوت بيكل) ترجمه به قلم احمد شاملو


 
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : arvin

پیرمردبه من نگاه کردوپرسید
چندتادوست داری؟
گفتم چرابگم ده یابیست تا...
جواب دادم فقط چندتایی


پیرمردآهسته ودرحالیکه سرش راتکان می دادگفت:
توآدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی درموردآنچه که می گویی خوب فکرکن
خیلی چیزهاهست که تو نمی دونی

 

Iran_Eshgh

 

 

 

 

دوست فقط اون کسی نیست که
توبهش سلام می کنی
دوست دستی است که توراازتاریکی
وناامیدی بیرون می کشد
درست هنگامی دیگرانی که توآنهارادوست
می نامی سعی دارند تورابه درون آن بکشند

 


دوست حقیقی کسی است
که نمی تونه تورارها کنه
صدائیه که نام تورازنده نگه می داره
حتی زمانی که دیگران تورابه فراموشی سپرده اند

 


امابیشترازهمه دوست یک قلب است
یک دیوارمحکم وقوی
درژرفای قلب انسان ها
جایی که عمیق ترین عشق هاازآنجامی آید!
پس به آنچه می گویم خوب فکرکن
زیراتمام حرفهایم حقیقت است


وفرزندم یکباردیگرجواب بده
چندتادوست داری؟
سپس ایستاد ومرانگریست
درانتظارپاسخ من
بامهربانی گفتم
اگرخوش شانس باشم...فقط یکی
وآن تویی

 

Iran_Eshgh

 


بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تومی سپارد
درتنهائیت توراهمراهی می کند
ودرغمهاتورادلگرم می کند
کسی که اعتمادی راکه بدنبالش هستی به تو می بخشد
وقتی مشکلی داری آن راحل می کند
وهنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری
به توگوش می سپارد


وبهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد
غیرقابل تصوراست

 

****

 


چقدرخداوند بزرگ است
درست زمانی که انتظاردریافت چیزی راازاونداری...


بزرگترین

مهربانترین

بخشنده ترین

دوستت دارم

لحظه ای مارا به خودمان وامگذار

 
سه شنبه 5 بهمن 1389برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : arvin

 

 

 

 

 عاشقانه آرام

 

 

 


بباید ستایش نمود عشق را

 

 

 

رها از تهی بودن روزها

 

 

 


 

 

 

 

 

"Love is when you look into someone's eyes and see their heart."

 

 

 

 

 

* اگر پرنده را در قفس بيندازي مثل اين است كه پرنده را قاب گرفته باشي و پرنده اي كه قاب گرفته اي فقط تصور باطلي از پرنده است. عشق در قاب يادها پرنده اي است در قفس، منت آب و دانه را بر او مگذار و امنيت و رفاه را به رخ او نكش كه عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنيت و قاب.

 

 

 

 

* عشق آنگاه كه به واژه اي بر روي كارت پستال، به نامه، به آواز تبديل شد و با بسته بندي مشابه به مشتريان تشنه عرضه شد، در هر بازاري مي شود آن را خريد و به معشوق هديه كرد و همين عشق را تحقير كرده است. توليد انبوه مدتهاست راه را بر نامكرر بودن عشق بسته است.

 

 

 

 

* زماني زني را مي شناختم كه پيوسته به مردش مي گفت: ((تو تمام خاطرات ما را از ياد برده اي. زندگي روزمره حافظه تو را تسطيع كرده است. تو قدرت تخيلت را به قدرت تامين آينده تبديل كرده اي. تو مرا حذف كرده اي حذف...))

 

 

 

و مرد صبورانه و مهربان جواب مي داد: ((نه... به خدا نه... من با خود تو زندگي مي كنم نه با خاطرات تو. من تو را به عينه همين طور كه روبه روي من ايستاده اي، يا ظرف مي شويي يا سيب زميني پوست مي كني يا لباس تازه ات را اندازه مي كني عاشقم نه آن طور كه آن وقتها بودي. من تو را عاشقم نه خاطراتت را و تو چون مرا دوست نداري به آن يك مشت خاطره سنگواره‌هاي تكه تكه آويخته اي.))

 

 

 

 

* عشق آرام آرام در روند تبديل بود . تبديل شدن به محبت؛ صميميت؛ مهرباني ؛ همدردي ؛ عشق در روند تبديل شدن به چيزي جامد؛ سرد؛ كوتاه؛ محدود ؛ كهنه بود عشق در جريان تبديل بود و هر تبديلي عشق را باطل مي كند.

 

 

 

 

* من دختران و پسران زيادي را مي شناسم كه تمام هدفشان از طرح مسئله ي عشق رسيدن است. عجب جنجالي به پا مي كنند؛ اعتصاب غذا؛ تهديد به خودكشي؛ گريه؛ سكوت؛ فرياد و سرانجام رسيدن. مشكل اما از همين لحظه آغاز مي شود. وقتي هدف اين قدر نزديك باشد گرچه كمي هم دور به نظر مي رسد بعد از زماني كه برق آسا مي گذرد؛ ديگر نمي دانند چه بايد بكنند. با اولين شست و شوي پرده ها؛ لب پر شدن بشقابها؛ بوي كهنگي گرفتن جهيز مي مانند معطل. قصد بي حرمتي به هم را كه ندارند. بي حرمتي فرزند كهنگي است. فرزند تكرار. اين را بايد مي دانستند كه رسيدن پله ي اول مناره اي است كه بر اوج آن اذان عاشقانه مي گويند. برنامه اي براي بعد از وصل؛ براي تداوم بخشيدن به وصل و از وصل ممكن و آسان تن به وصل دشوار و خطير روح رسيدن.

 

 

 

براي بي زماني عشق.

 

 

 

 

* همسر يك باستان شناس به من گفت: شوهر م را به علت اين كه يك باستان شناس است و دائما با اشيا قديمي سرگرم است؛ دوست دارم ؛ چرا كه قدر مرا هر قدر كه كهنه تر مي شوم بيشتر مي داند. حال مدتهاست كه به من به عنوان يك ظرف بلور نازك نگاه مي كند. از من همان طور مراقبت مي كند كه از تنگ قديمي بالاي رف. او هميشه مي ترسد كه يك نگاه بد هم آن تنگ گرانبها را بشكند همانطور كه يك صداي مختصر بلند قلب مرا.

 

 

 

 

* بدون مكالمه عشق به جان كندن مي افتد؛ و چقدر هم سخت است دوام بخشيدن به اين گفتگوهاي آبي روشن.

 

 

 

 

* اين عشق نيست كه نرم نرمك عقب مي نشيند. اين بيكارگي است كه پيوسته هجوم مي آورد. بيكارگي؛ تنبلي بي قيدي؛ خستگي؛ بهانه جويي؛ كهنگي؛ وقت كشي؛ وا دادگي ؛ نق زدن؛ به هم ريختن؛ بي اعتنا شدن؛ به شكل جبران ناپذير تخريب كردن و به صورتي خوف آور به عادت زيستن تسليم شدن.

 

 

 

 

«خلق عشق مسئله اي نيست،حفظ عشق مسئله است.عاشق شدن مهم نيست،عاشق ماندن مهم است.عاشق شدن حرفهءبچه هاست،عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران. سست عهدي هاي عشاق باعث شده كه بسياري از داستانهاي مبتذل در جايي تمام شود كه عاشق به معشوق مي رسد.حال آنكه مهم از اين لحظه به بعد است.مهم پنجاه سال بعد است:دوام عشق...دوام زيبايي و شكوه عشق..

 

 

 

 

*عظمت و افتخار در استمرار است و دوام. عاشق شدن مسئله اي نيست. عاشق ماندن مسئله ي ماست. بقاي عشق؛ نه بروز عشق. هر نوجواني هم گرفتار هيجانات عاشقانه مي شود اما آيا عاشق هم مي ماند؟ عشق به اعتبار دوامش عشق است نه شدت ظهورش...

 

 

 

 

عشق،مثل يك كاسه سفالي است كه سفالگري آنرا ساخته باشد.اين كاسه را زمان اعتبار مي بخشد.هرچه از عمر اين سفال بگذرد بر ارزشش افزوده مي شود.اگر صد ساله شود با احترام به آن نگاه مي كنند و اگر دو هزار ساله شود حتي شكسته بند خورده اش را هم با تحسين و حيرت نگاه مي كنند.من نمي فهمم كه چرا همهء مردان،از عشق به عنوان يك خاطره ياد مي كنند؟!!!چرا همه شان،همه شان،همه شان مي گويند وقتي جوان بودم عاشق اين يا آن زن بودم؟!!!حتي مي گويند عاشق همين زني كه مي بيني اما حرف از دوام عشق نمي زنند!

 

 

 

 

 

وصل چرا بايد  مرگ عشق را در ركاب داشته باشد؟اصلا آن زمان كه عاشق شدي ،عاشق رسيدن شدي يا عاشق يك انسان؟اگر عاشق رسيدن شدي و آدمي كه مي بايست به او برسي برايت هيچ اهميت نداشت،خب اين كه عشق نيست.اين اوج شهوت است،اين تن خواهي صرف است،اين جنون تخليه است...ديگر چرا كلمه عشق را آلوده مي كني؟

 

 

 

 

 

عشق كهنه نمي شود.كهنه نمي شود،....من آنرا خوب مي شناسم.عشق كهنه نمي شود.تمام نمي شود.مصرف نمي شود.مگر عشق يك وعده غذاي چرب و چيل است كه وقتي گرسنه و بي تاب رسيدي و خوردي و يك دو ليوان آب هم روي آن،بادكرده و سير كنار بكشي و خدا را شكر كني؟

 

 

 

عشق يا دروغي است كه بعضي آدمهاي ضعيف آويخته به خود مي گويند يا چيزي است باقي به بقاي حيات.»

 

 

 

 

 

* هيچ چيز همچون صدايي كه به خانه ي همسايه مي رود همسايه را از سستي بناي خانه ي ما و از واماندگي طاقت سوز ما آگاه نمي كند.م فرياد مثل گرد زغال روي اشيا خانه مي نشيند و زندگي را كدر و بد رنگ مي كند.

 

 

 

عاشق زمزمه مي كند؛ فرياد نمي كشد.

 

 

 

در گوشم زمزمه كن تا عطوفت صدايت را حس كنم؛ فرياد نكش تا خشونتش را...

 

 

 

 

 

 

با تو بودن هميشه پر معناست

 

 

 

بي تو روحم گرفته و تنهاست

 

 

 

با تو يك كاسه آب يك درياست

 

 

 

بي تو دردم به وسعت صحراست

 

 

 

با تو بودن هميشه پر معناست