evry thing
درباره وبلاگ


آدما از جنس برگند . گاهي سبزند ، گاهي پائيزن و زردند . زمستون ديده نميشن . تابستون سايبون سبزند. آدم ا خيلي قشنگن . حيف كه هر لحظه يه رنگند

پيوندها
ღღدختر دوست داشتنیღღ
sababella
کولی عاشق
lo0o0o0o0ve for ever
گروه t.A.T.u.
no pains , no gains
طرفداران مایلی سایرس
دوستت دارم
TOPTARINHA
evry thing
من یک دخترم
طرفداران اشلی بیان تو!!!!
Alone violet
۩۞۩ ما دوتا قندون ۩۞۩
افسون سکوت
*** چرند و پرند ***
عکس و مطالب عاشقانه.
خوش گذروونی
گروه دوچرخه سواری مرند 1
گروه دوچرخه سواری مرند
اخبار متنوع
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان evry thing و آدرس hearse.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 19
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 1046
بازدید کل : 112306
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 86
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
arvin

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, :: 13:40 :: نويسنده : arvin

 

 وقتي كه ديگر نبود،

من به بودنش نيازمند شدم.

وقتي كه ديگر رفت،

من به انتظار آمدنش نشستم.

وقتي كه ديگر نميتوانست مرا دوست بدارد،

من او را دوست داشتم.

وقتي كه او تمام كرد

من شروع كردم ...

وقتي او تمام شد ... من آغاز شدم.

و چه سخت است تنها متولد شدن،

مثل تنها زندگي كردن است ...

مثل تنها مردن!

 
چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, :: 13:32 :: نويسنده : arvin
 من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
                          خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته                      
  زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره
   اون می خواد که من نباشم، باشه ،اشکالی نداره
                       خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
                   ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت
 
 
 

    خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

 

 
 

خدا جون ...
من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن

خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
 به تو که موندگاری.....

 

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی
اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟

 

 
چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : arvin

 

مرگ مرا نوشید

خاطراتم پوسید، تنهایی رسید
مرگ مرا نوشید،او مرا در خواب بوسید
دلم حیران از بی وفایست
قلبم ناچار به تنهایست
اینک دگر باران مرا شست و از من چیزی نماند
و این عشق من است که در آب گل آلود جان می دهد
 
چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, :: 13:9 :: نويسنده : arvin

ovsrafi14s1dzvileuj.jpg

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ،  اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...

 

دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد  دارند و با هیچ می میرند!

 
شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : arvin

 

ای کاش منو تو اینطوری بودیم...

 
شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : arvin

همه چیشو به پام گذاشت* تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com *با من که دشمنی نداشت

      اما یکی دیگ نزاشت* تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com *رفتو منو تنها گذاشت

     این آخرا تو صحبتهاش* تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com *میگفت که عاشقم نباش

       یکم غریبه گی میکرد* تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com *با منو با خاطرهاش

     خب یادمه وقتی که رفت* تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com *گریه میکرد تو خنده هاش

      میخوندم از توی نگاش* تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com *میگفت که منتظر نباششش

 

دردمو درمون کن نرو****بگزم بارون کن نرو

وایسا تا سیر نگات کنم****مردنمو ببین نروووو

دردمو درمون کن نرو****بغضمو بارون کن نرو

وایسا تا سیر نگات کنم****مردن مو ببین نروووو


تقدیم به بهترین فرد توی زندگیم

 کجایی عزیزم دلم برات تنگ شده

 

 
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : arvin
دیروز خودش صدایم کرد خودش دستم را گرفت برد باور دارم که خودش بود امروز نیز اوست که قلم را از دست من ربوده و دارد می نویسد یا شاید دستم را در دست گرفته و ...
قدرت ندارم متوقفش کنم دیروز باور کردم که هنوز دوستم دارد زیاد خیلی خیلی زیاد آنقدر که از حد من بیرون بود گمان میکردم قصی القلب شده ام گمان بردم احساسم را دفن کرده ام اما او چون ...


ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 23:24 :: نويسنده : arvin
  
 
 
 

 

یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم

 

 

 

گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم

 

 

 

 

 

 

 

خودبسازیم به هردردکه ازدوست رسد

 

بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم
....................................................................................................
می خواستم سیر نگاهش کنم ولی...

گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد

بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد



می خواستم که سیر نگاهش کنم ولی

ابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد

 
سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : arvin

باز دلم تنگ است.

باز چشمانم باران می طلبد

آسمان دلم پر از ابرهای سیاه دلتنگی شده !

باز من تنهایم و در این سكوت حتی صدای ساز هم آرامم نمی كند

دل من باز كوچك شده !برای آنكه نمیدانم كیست ...

ولی غیبتش مرا می آزارد !

من خودم را گم كرده ام...!

كجا...؟

این را دیگر نمیدانم

.......................................................................................

 

 

من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی

مشت برمهره تنهایی من پیچاندی

مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت

بار ها دور زدی ذهن مرا گرداندی

 

ذکرها گفتی و به گفته خود خندیدی

از همین نغمه تاریک مرا ترساندی

بر لبت نام خدا بود خدا شاهد ماست

بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت

عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی

قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود

تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی

جمع کن رشته ایمان دلم پاره شده است

من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟


 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : arvin

بهت نمي گم دوست دارم
ولي قسم مي خورم دوست دارم
بهت نمي گم كه هر چي بخواي بهت مي دم
چون همه چيزم تويي

نمي خوام خوابتو ببينم

چون تو خيلي خوش تر از خوابي

اگه يه روزي چشمات پر از اشك شده دنبال يه شونه گشتي كه گريه كني
صدام كن
بهت قول نمي دم كه ساكتت كنم منم پا به پات گريه مي كنم

اگه دنبال مجسمه سكوت مي گشي تا سرش داد بزني
صدام كن قول ميدم ساكت بمونم

اگه دنبال خرابه مي گشتي تا نفرت خودتو توش خالي كني

صدام كن
قلبم تنها

خرابه ي وجود توست

بهت نمي گم دوست دارم

 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : arvin

نمی خواهم نبودنت

از شمارش انگشتانم بیشتر شود...

اما این روزها کاری از دستانم بر نمی آید...

پشت همین واژه ها


پنهان می شوم

تا تو پیدایم کنی

دستم نرسد به دیوار تا بگویم سُک سُک

آن وقت تکیه بدهم به توبگویم


بالاخره پیدایم کردی...


 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : arvin

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 

 

 

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

 

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

 

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

 

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

 

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

 

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

 

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

 

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

 

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

 

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

 

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

 

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

 

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

 

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه


 
پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 14:11 :: نويسنده : arvin

عاشقانه دوستت خواهم داشت بی آنکه بخواهم دوستم داشته باشی

و عاشقانه در غمت خواهم مرد بی آنکه بخواهم در مرگم اشک بریزی . . .

واسه یه روزایی منو ببخش عزیزم...

 

tanaham nazar bah....