evry thing
درباره وبلاگ


آدما از جنس برگند . گاهي سبزند ، گاهي پائيزن و زردند . زمستون ديده نميشن . تابستون سايبون سبزند. آدم ا خيلي قشنگن . حيف كه هر لحظه يه رنگند

پيوندها
ღღدختر دوست داشتنیღღ
sababella
کولی عاشق
lo0o0o0o0ve for ever
گروه t.A.T.u.
no pains , no gains
طرفداران مایلی سایرس
دوستت دارم
TOPTARINHA
evry thing
من یک دخترم
طرفداران اشلی بیان تو!!!!
Alone violet
۩۞۩ ما دوتا قندون ۩۞۩
افسون سکوت
*** چرند و پرند ***
عکس و مطالب عاشقانه.
خوش گذروونی
گروه دوچرخه سواری مرند 1
گروه دوچرخه سواری مرند
اخبار متنوع
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان evry thing و آدرس hearse.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 1049
بازدید کل : 112309
تعداد مطالب : 76
تعداد نظرات : 86
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
arvin

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : arvin

آنهایی که تهرانِ پیش از انقلاب را به یاد دارند زن سرخ‌پوش اطراف میدان فردوسی را دیده‌اند. زنی بزک‌کرده، لاغراندام، با قامتی متوسط، صورتی استخوانی که گذر عمر و ناگواری روزگار شکسته‌اش کرده بود. همه چیزش سرخ بود: کیف و کفش و جوراب و دامن و پیراهن و تل سر و بغچه‌ی همیشه‌دردستش و این اواخر روسری و عصایش.
تهرانی‌ها نام «یاقوت» بر او گذاشته بودند و خود نیز چنین دوست داشت. سال‌ها ــ می‌گویند بیست سی سال ــ هر روز،
صبح تا شب، ساکت و آرام در حوالی میدان فردوسی ایستاده بود. اگر این حرف راست باشد، من جزو آخرین کسانی بودم که او را دیده‌اند.
چنان به اطراف میدان نگاه می‌کرد که گویی همین لحظه کسی که منتظرش بوده از راه می‌رسد. بیش‌تر او را در ضلع شمال شرقی میدان، اول خیابان فیشرآباد (قرنی امروز) می‌دیدم. همان‌جایی که امروز پاساژی ساخته‌اند. به پایین میدان نگاه می‌کرد. همه می‌گفتند جفای معشوقی که از او خواسته بود با لباس سرخ بر سر قرار بیاید و قالش گذاشته بود او را برای همیشه سرخ‌پوش و خیابان‌نشین کرده بود. آدم‌ها را یکی‌یکی نگاه می‌کرد مگر یکی از آن‌ها همانی باشد که باید. گاهی که خسته می‌شد روی سکوی مغازه‌ها می‌نشست. مغازه‌دارهای اطراف با او مهربان بودند و به او چایی یا غذا می‌دادند. بعضی گفته‌اند ره‌گذران به او پول هم می‌دادند و من خود این را ندیدم، ولی می‌دیدم که گاهی لات‌ها و کودکان ولگرد و گدا سربه‌سرش می‌گذاشتند و او ناچار به جای دیگری از میدان می‌رفت.
اسطوره‌ی تهران بود. همیشه ساکت بود و حرف نمی‌زد و اگر مسعود بهنود مصاحبه با او را در کاستی منتشر نکرده بود، امروز صدایش را نداشتیم. سپانلو در منظومه‌ی خانم زمان او را به یاد تهران آورد:
 
 
 

«بدان سرخ‌پوشی بیندیش
که عمری مرتب به سروقت میعاد می‌رفت
و معشوق او را چنان کاشت
که اکنون درختی‌ست برگ و برش سرخ».
 
 
 
 
 
و فرشته و سوسن، همان زمان، در ترانه‌ای از زبان او خواندند:
 
 
«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی
دیگه هر چی تو دنیاس دارن رنگ خیالی
تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی
تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی
بی تو غمگینم از این فاصله‌ی سال و زمونا
تا تو برگردی می‌شم دود و می‌رم تو آسمونا
اون نگاه گرم تو یادم نمی‌ره
بوسه‌ی بی‌شرم تو یادم نمی‌ره... ».
 
 
 

 
 
فیلمی درباره‌اش ساختند و گاهی هنوز از زبان پیرمردها و پیرزن‌ها حرف‌هایی می‌توان شنید،‌ ولی کم‌تر کسی با خود او حرف زده بود. ...
آخرین باری که دیدم شد سال‌های 60 یا 61 بود و گویا همان سال‌ها ناگهان یک روز دیگر نیامده بود و دیگر نیامد. اسطوره‌ی تهران گم شد و دیگر او را هیچ‌کس ندید...
سال‌هاست که از ناپدیدشدن او گذشته است. اما تهران او را فراموش نخواهد کرد. همان‌طور که دیگر اسطوره‌هایش را فراموش نمی‌کند. ...
 
 

 
 
او آ‌ن‌ کلید گم شده عشق بود
و عشاق آنچنان که در رم چند سکه‌ای در چشمه‌ای می‌‌افکنند،
در لندن شب‌های کریسمس را در میدان ترافارگار میگذرانند،
در فرانسه و در بوردو در خم‌های بزرگ شراب پا می‌‌کوبند،
در آفریقا رقصی تا صبح بر پای درخت مقدس میکنند
و در همین تهران خودمان به توپ مرواری دخیل می‌‌بستند و به چنارهای پیر امامزاده ها،
در اینجا چند تومانی در کفّ او نذر عاشقان بود.
اما اینک نیست.
شهری چون تهران که در هر خانه اش دیوان حافظی  بر رپ است، بی‌ عشق که نمی‌‌زید.
پس او کجاست؟
 
مبادا در این هیاهو شهر، بی‌ عشق بماند.
 
 

 
 
 
بانوی سرخ‌پوش اسطوره‌ی عشق روزگار ما بود. ...
 
 
 
... می‌توان روز تولدش را یافت و این روز را روز عشق نامید و در آن روز همه‌ی عاشقان جفت‌جفت یا یکی‌یکی با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه‌ی عاشقان گمنام و نامدار و به یاد معشوق خود و به حرمت
خودِ‌ عشق گل سرخی بر گِردی میدان بنهند. می‌توان این‌گونه انسانی فرهنگ‌سازی کرد.
این سالم‌ترین اسطوره‌ای است که از دل همین مردم و کاملاً طبیعی ساخته شده. ...
 
 
 
معینی کرمانشاهی  ترانه ای  بنام  تو شهری  که تو نیستی  خیابون شده خالی  که فرشته اجرا  کرده    را برای این زن سرخپوش میدان فردوسی خوانده است
وهمچنين گزارش رادیو درباره ناپدید شدن یاقوت در سالهای ۶۱-۶۲ و بخشهایی از مصاحبه مسعود بهنود با او در سال ۱۳۵۵ پيوست شده است
 
آن زن آمد به انتظار
با گلی سرخ
که نشانی بود
از عشق
و او
که بنا بود نشانه را دریابد
هرگز نیامد
و زن را
که عاشق بود
بر جای گذاشت تنها
زن از بی‌پایانی انتظار
دیوانه شد
شهره‌ی شهر!
 
 
 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: